بند کردن. استوار کردن: گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من. نظامی. ، گره زدن: دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم. ناصرخسرو (دیوان ص 279)
بند کردن. استوار کردن: گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من. نظامی. ، گره زدن: دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم. ناصرخسرو (دیوان ص 279)
فتنه. (منتهی الارب). اضلال. (زوزنی). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غوایه. غی ّ. تغویه. اغواء. (منتهی الارب). سرگردان کردن. بی راه کردن. آواره کردن. به بیراهه انداختن. ضد رهنمونی کردن: درست از همه کارش آگاه کرد که مر شاه را دیو گمراه کرد. فردوسی. و قباد را بفریفت و گمراه کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 84). و رجوع به گمراه شود
فِتنه. (منتهی الارب). اِضلال. (زوزنی). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غَوایَه. غَی ّ. تَغویَه. اِغواء. (منتهی الارب). سرگردان کردن. بی راه کردن. آواره کردن. به بیراهه انداختن. ضد رهنمونی کردن: درست از همه کارش آگاه کرد که مر شاه را دیو گمراه کرد. فردوسی. و قباد را بفریفت و گمراه کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 84). و رجوع به گمراه شود